جدول جو
جدول جو

معنی چلک باز - جستجوی لغت در جدول جو

چلک باز(مَ دَ)
طفلی که چلک بازی کند. بازی کننده الک دولک. کودکی که چلک بازی داند. و رجوع به چلک و چلک بازی شود
لغت نامه دهخدا
چلک باز
کودکی که چلک بازی کند بازی کننده الک دولک
تصویری از چلک باز
تصویر چلک باز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملک ناز
تصویر ملک ناز
(دخترانه)
ملک (عربی) + ناز (فارسی) فرشته زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دل باز
تصویر دل باز
جای وسیع و با صفا و خوش منظر، دلگشا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاک باز
تصویر پاک باز
پاک باخته، کسی که در قمار تمام دارایی خود را ببازد، کنایه از کسی که با نظر پاک به معشوق خود می نگرد، عاشق صادق، شخص وارسته، زاهد و تارک دنیا، برای مثال تمنی کند عارف پاک باز / به دریوزه از خویشتن ترک آز (سعدی۱ - ۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
(رَ قَ پَ)
مجود، (السامی)، نیک کار، (آنندراج)، نیکوکار، آنکه اعمال خیر از وی صادر شود، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
که چوب بازد، که با چوب بازی کند،
جوزق، معرب گوزه، غلاف پنبه که هنوز پنبه از آن برنیاورده باشند و بفارسی گوزغه گویند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
به مجاز، بیدار. مواظب. مراقب
لغت نامه دهخدا
(تَءْ بَ)
کرک بازنده. که کرک پرورد همچون کبوتر باز و جز آن. رجوع به کرک شود
لغت نامه دهخدا
(کُ فَ)
دهی از دهستان نارویی است که در بخش شیب آب شهرستان زابل واقع است و 415 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
نگهبان ملک. حافظ مملکت. کشوردار. فرمانروا:
ملک بانان را نشاید روز وشب
گاهی اندر خمر و گاهی در خمار.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مِ)
مقابل چشم بسته. چشم گشوده
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ)
گردانندۀ فلک. نگهبان فلک. کنایت از خالق فلک و حضرت باری تعالی:
وگر دانی که این کار فلک نیست
فلکبانی تو را لازم شد ایدر.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
ملک باز فرمانفرمای دیار مغرب، مؤلف حبیب السیر ضمن شرح حال جالینوس آرد: در روضهالصفا مسطور است که جالینوس در وقتی که در بلدۀ مقدونیه از بلاد یونان اقامت داشت یکی از جواری ملک باز را که فرمانفرمای دیار مغرب بود و جمیع ملوک آن نواحی اطاعت او مینمودند علت برص عارض شد ... و باز فی الحال قاصدی جهت آوردن جالینوس نزد نیقاس فرستاد چون نیقاس مخالفت امر ملک باز نمیتوانست نمود جالینوس را رخصت فرمود و حکیم ... بعد از انقضای یک ماه در مجلس ملک باز بار یافت، رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 صص 168-170 شود
لغت نامه دهخدا
(تَحْ)
تبه کار (زن). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). منحرف و فاسد و کج رو (زن) ، حیله باز. مکار. نیرنگ باز. محیل
لغت نامه دهخدا
(کَچَ لَ)
عمل کچلک باز، بدی پرداخت و اداء دین. بد معاملگی. (یادداشت مؤلف).
- کچلک بازی درآوردن، بد پرداختن دین. بدمعاملگی کردن. (از یادداشت مؤلف).
- ، داد و فریاد بیجا کردن. الم شنگه راه انداختن. (فرهنگ فارسی معین). جنقولک بازی درآوردن. (امثال و حکم). گربه رقصانیدن. اطوار درآوردن. اذیت و آزار کردن. بهانه جویی کردن و سر و صدا و افتضاح راه انداختن. (لغات عامیانۀ جمالزاده)
لغت نامه دهخدا
(فِ کَ)
بد معامله. که دین خود را بد ادا کند. (از یادداشت مؤلف) ، آنکه کچلک بازی درآورد. کسی که بیهوده داد وفریاد راه اندازد. (فرهنگ فارسی معین) :
بی وجود و کچلک باز شدی
در فن مسخره ممتاز شدی.
ملک الشعراء بهار
لغت نامه دهخدا
(چَ لُ)
بازی کردن با چوبهای چلک. الک دولک بازی کردن. عمل چلک باز. چالیک بازی. عمل کودک چالیکی و رجوع به چالیک و چلک و الک دولک و چلک باز شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان سوسن بخش ایزه شهرستان اهواز، در 48 هزارگزی شمال خاوری ایزه، کوهستانی و گرمسیر است و 190 تن سکنه فارس و بختیاری دارد، آبش از چشمه، محصولش گندم و جو، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
بلیغ زبان آور، شعبده باز، جای وسیع و با صفا محلی با روح و خوش منظر: (خانه دل بازیست)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه با گل بازی کند، کسی که رغبت بپرورش گلهای نیکو دارد: ز بس صحن چمن از خنده گلزار خرم شد درو چون دست گلباز از هوا گل میتوان چیدن، (عبدالرزاق فیاض)
فرهنگ لغت هوشیار
ستهنده ستیزه کار، آنکه در کاری و تصمیمی لجاجت نشان دهد مستبد برای یک دنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک باز
تصویر نیک باز
آنکه کارهای نیک کند: نیکو کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علم باز
تصویر علم باز
کسی که علم را در تکایا بر پیشانی و زنخ و دندان نگاه می داشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشک باز
تصویر خشک باز
پاکباز، سالک طریقت عارف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم باز
تصویر چشم باز
مواظب، مراقب، بیدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چتر باز
تصویر چتر باز
کسی که با چتر نجات از هواپیما بزمین فرود آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کچلک بازی
تصویر کچلک بازی
الم شنگه راه انداختن داد و فریاد بیجا کردن: (کچلک بازی در نیار،)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کچلک باز
تصویر کچلک باز
آنکه کچلک بازی در آورد کسی که بیهوده داد و فریاد راه اندازد: (بی وجود و کچلک باز شدی در فن ممتاز شدی) (بهار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلک بازی
تصویر چلک بازی
بازی کردن با چوبهای چلک الک دولک بازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لج باز
تصویر لج باز
((لَ))
یک دنده، خودرأی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دل باز
تصویر دل باز
Openhearted
دیکشنری فارسی به انگلیسی
کلک باز، حقه باز
فرهنگ گویش مازندرانی
سنجاقک
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از دل باز
تصویر دل باز
открытый сердцем
دیکشنری فارسی به روسی